جدول جو
جدول جو

معنی ده گچی - جستجوی لغت در جدول جو

ده گچی
(دِهْ گَ)
دهی است از دهستان دشمن زیاری بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان. واقع در 9هزارگزی شمال باختری قلعه کلات مرکز دهستان. دارای 250 تن سکنه می باشد. آب آن از چشمه تأمین می شود. ساکنین از طایفۀدشمن زیاری هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از به گوی
تصویر به گوی
(پسرانه)
خوش سخن، دارای گفتار نیک، نام شخصیتی در منظومه ویس و رامین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ده گان
تصویر ده گان
ده ده، ده تا ده تا، ده تایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ده دهی
تصویر ده دهی
اعشاری، ویژگی زر و سیم تمام عیار و خالص، برای مثال پس ز ده یار مبشر آمدی / همچو زرّ ده دهی خالص شدی (مولوی - ۷۰۲)
فرهنگ فارسی عمید
(دِهْ نَ)
دهی است از دهستان فروغن بخش ششتمد شهرستان سبزوار. واقع در 42هزارگزی باختری ششتمد. دارای 165 تن سکنه. آب آن از قنات تأمین می شود. شغل اهالی: کرباس بافی. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ بُ)
دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل. واقع در هشت هزارگزی شمال باختری دوست محمد. سکنۀ آن 261 تن می باشد. آب آن از رود خانه هیرمند تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ عَ)
دهی است از بخش راور شهرستان کرمان. واقع در 7هزارگزی شمال باختری راور. سکنۀ آن 480 تن. آب آن از قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ رَ)
دهی است از دهستان زلقی بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. واقع در 74هزارگزی جنوب خاوری الیگودرز و کنار راه مالرو پرچل به ایلرود، با 212 تن سکنه. آب آن از قنات و چاه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(نِ وِ)
ره گوی. ره گو. مطرب و خواننده و خنیاگر و نغمه سرای. (از انجمن آرا) (از برهان) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) :
حریف آمده مهمان و مطرب و ره گوی
برون ماه صیام و درون ماه صیام.
سوزنی (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ لَ)
دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل. سکنۀ آن 566 تن. آب آن از رود خانه هیرمند تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(گُ گُ)
ده کوچکی است از دهستان جانکی بخش لردگان شهرستان شهرکرد، واقع در 6هزارگزی شمال باخترلردگان و 2هزارگزی راه مالرو لردگان به مونج. دارای 42 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(یَ دَ / دِ)
یده جی. آنکه افسونگری می کند برای نمایش یده. (ناظم الاطباء). رجوع به یده شود
لغت نامه دهخدا
(دِهْ گِ)
دهی است از دهستان مرغابخش مرکزی شهرستان اهواز. واقع در 42هزارگزی جنوب باختری ایذه. دارای 196 تن سکنه می باشد. آب آن از چشمه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ گُ)
مرکز دهستان میاندربند بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان. واقع در 47هزارگزی شمال باختری کرمانشاه. سکنۀ آن 200 تن. آب آن از سراب ایوان و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ گَ)
دهقان. (ناظم الاطباء). به معنی باشندۀ ده است. (از آنندراج). و رجوع به دهقان شود
لغت نامه دهخدا
(دِهْ گَ)
دهی است از دهستان دشمن زیاری بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون. واقع در 40هزارگزی جنوب خاوری فهلیان. سکنۀ آن 485 تن. آب آن از رودخانه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
دهی است از دهستان پاریز بخش مرکزی شهرستان سیرجان. واقع در 55هزارگزی شمال خاوری سعیدآباد. سکنۀ آن 155 تن. آب آن از قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ گُ)
دهی است از دهستان حومه بخش اشنویه شهرستان ارومیه. واقع در 13هزارگزی اشنویه. آب آن از دره و چشمه تأمین می شود. سکنۀ آن 261 تن. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
دهی است از دهستان دره صیدی بخش اشترنیان شهرستان بروجرد. واقع در 2هزارگزی خاور اشترنیان. دارای 1108 تن سکنه می باشد. آب آن از قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(تَپْ پَگَ)
دهی از دهستان بابالی، بخش چقلوندی شهرستان خرم آباد است که در دو هزارگزی شمال باختری چقلوندی و یکهزار گزی باختر راه فرعی چقلوندی به بروجرد واقع است. جلگه ای سردسیر و مالاریائی است و 420 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه بابالی و محصول آن غلات و لبنیات و صیفی است و شغل اهالی آن جا زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان چادربافی است و راه مالرو دارد. ساکنان آن از طایفۀ پیرداده بیرالوند بوده و در خانه سکونت دارند و برای تعلیف احشام به قشلاق میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ گَ)
دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل. واقع در سه هزارگزی جنوب خاوری ده دوست محمد نزدیک مرزافغانستان. سکنۀ آن 403 تن. آب آن از رود خانه هیرمند تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(خَ رِ گَ)
خر گچ فروش. خری که از دکان گچ فروش گچ می آورد. در سابق رسم بر این بود که بگاه خرده خری گچ و آجر از دکانهای خرده فروشی گچ و آجر، که درمحله ها بود، گچ و آجر می آوردند و به کوره ها که برای عمده فروشی تعبیه شده بود رجوع نمیکردند. در این مواقع خری را که گچ از دکانهای خرده فروشی حمل می کرد و بساختمانها می برد خر گچی می گفتند. این خر چون همیشه بر اثر گچ محمول خود سفید بود، از اینرو هرکه را بر اثر گچ لباسش سفید می شد به استهزاء خر گچی میگفتند
لغت نامه دهخدا
(دِهْ چُ)
دهی است از دهستان دشمن زیاری بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان. واقع در 12هزارگزی شمال قلعۀ کلات مرکز دهستان. دارای 500 تن سکنه است. آب آن از چشمه تأمین می شود. ساکنین از طایفۀدشمن زیاری هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دَ وَ / وِ)
مرکب از دوق + لی، جفت و توأم. (ناظم الاطباء). دوغلی. دوغلو. دغلی. دغلو. همزاد. دوقلو. دو بچه که با هم از شکم مادر بیرون آمده باشند
لغت نامه دهخدا
(دَ وَ / وِ)
نام محله ای است بزرگ به تبریز. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَهْ دِ)
پریشان حالی. پریشان خاطری. اضطراب و دلواپسی. تشویش و نگرانی. (یادداشت مؤلف) : تا از هر جانب دوستان شادمانه شوند وحاسدان و دشمنان به کوری و ده دلی روزگار کران کنند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 72). و رجوع به ده دله شود
لغت نامه دهخدا
(دِهْ مَکْ کی)
دهی است از دهستان دشمن زیاری بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان. واقع در9هزارگزی خاوری قلعه کلات مرکز دهستان. دارای 150 تن سکنه. آب آن از چشمه تأمین می شود. ساکنین از طایفه دشمن زیاری هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
زمانی دون زمانی بعضی اوقات: بازار چه گاه گاهی بر سر نهد کلاهی مرغان قاف دانند آیین پادشاهی. (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ده دلی
تصویر ده دلی
تشویش اضطراب
فرهنگ لغت هوشیار
ده تا ده تا، زر و سیم تمام عیار مسکوکی که 10، 10 آن فلز اصیل (طلا یا نقره) باشد و مخلوط به فلز دیگری نباشد، رقمی که ده ده بزرگ یا کوچک گردد اعشاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ده دلی
تصویر ده دلی
((دَ دِ))
تشویش، اضطراب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ده دهی
تصویر ده دهی
((دَ دَ))
زر و سیم تمام عیار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یده چی
تصویر یده چی
جادوگری که ایجاد برف و باران با سحر و جادو را می داند
فرهنگ فارسی معین
پس گردنی
فرهنگ گویش مازندرانی
بز ده ساله
فرهنگ گویش مازندرانی